حلما خانمحلما خانم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مامان نفیسهمامان نفیسه، تا این لحظه: 35 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

حلما بهانه ی زندگی ما...

بیست و یک‌ماهگی

  دخترم برای رسیدن لحظه تحویل سال بی قرار است. امروز به او گفتم که قدر این سالها را بداند چون در قلب آدم بزرگ ها در روز پایانی اسفند غمی نهفته است ... غمگینم غمگینم از مرور روزهای بی تکرار ... هر سال عید، در خانه پدربزرگم، همه نوه ها به یک اندازه عیدی میگرفتیم. البته پدربزرگم یک بارهم، قبل از عید و دور از چشم همه به من عیدی میداد و در حقیقت من هر سال دو بار عیدی میگرفتم .پدربزرگم بدجوری یواشکی مرا دوست داشت ... باید برای اولین ناهار سال نو، همه در منزل او جمع میشدیم. اگر هوا خوب بود در حیاط فرش پهن میکردیم و ناهار میخوردیم. بین ساعت یازده و نیم تا دوازده، اجبارا باید همه ناهار میخوردیم . آن زمان بنظرم آدم سخت گیری می آمد اما...
14 اسفند 1395

ازشیر گرفتن

دوشنبه ۲۵بهمن ماه ۱۳۹۵،ساعت ۱۲:۳۰آخرین باری بود که بغلت گرفتم و‌بهت شیر دادم،آخرین باری بود که اینقدر بهم نزدیک‌بودی ... خیلی وقت بود تصمیم‌داشتم از شیر بگیرمت چون خیلی بدغذا شده بودی و بجز شیر چیزی نمیخوردی...بعدشم چون تولد دو سالگیت آخربهار بود نمیخاستم تو‌گرما از شیر بگیرمت،خلاصه دلمو به دریا زدم و یا علی گفتم و از خدا خواستم کمکم کنه که اذیت نشم،کمکت کنه که اذیت نشی...طبق دستورات دینی که خونده بودم عمل کردم،درست و غلطش رو‌نمیدونم،راست و‌دروغش رو‌هم نمیدونم،ولی به نظر من که خیلی موثر بود،سوره یس رو‌خوندم‌رو یه دونه انار و دونه های انار رو دادم خوردی البته به‌کمک من😋😋😋 بعدش ...
3 اسفند 1395
1